تک مسافر
تحفه ای دارم ز جنس بی ریایی
برای تک مسافر
خفته در شاخ معما
خیلی خسته
نگاهش پاکتر از عشق فرهاد است
لبانش گاهگاهی واژه مهر و تبسم را به کام خویش میخواند
اما خیلی بیرنگ است
شاید هم ، بیرنگتر از آب تنهایی
هنوز از دامن عشقم نمیداند
ولیکن سخت میخواهد زچوب بی وفایی خانه ای سازد
مرا مدفون آن داند
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۳۰ ساعت ۲ ب.ظ توسط سیامک
|