یک عمر نگاه
سانحه ساز دلم چشمان می گون تو بود
در خموشی های یک عمر نگاه
با شکستاندن ابرو های خشم
با هزاران صفت سلطه گری
اما تا هنوز
بوی رخسار تو را میجویم
با کمال عذر پیش قدمت ایستادم
چون گدای دم در
به لبان شهد و پیمان دلت محتاجم
لیکن
تو نهالی هستی
خفته در فصل بهار
نه زموسم خزان آگاهی
نه زسرمای زمستان دانی
جز تنفر در ضمیرت هی نیست
میرسد روزی که از مهر دلم
خنجر بران از عشق و کلام
آب خورده از تبسم های تو
با جلایش های عشق و عاشقی
میشکافد این تنفر را چو سقف آسمان
پس بدان
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۱۷ ساعت ۸ ق.ظ توسط سیامک
|